صامت

سیاه خودش را به گا داده بود از بس سفید پاشیده بود بر سرش

و

صورتش را با اسید حکاکی کرده بود

فوران حسی چندش آور در سرش

نظرات 3 + ارسال نظر
شب قطبی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:42 ق.ظ http://shabeghotbi.blogsky.com

اول از همه مرسی که لینکم کردی ...شرمنده فرمودین....دوما اینکه سبک نگارشت خیلی عجیبه ....من حال میکنم....ولی زود به زود آپ کن حیفه.....من که حال کردم باهات

س ملکی پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:33 ق.ظ http://nakojabad.blogsky.com

سلام سیاه . خیلی خوب می نویسی . ولی من از این کنایه ها زیاد سر در نیاوردم . منتظر متن های بعدی شما هستم . شاد باش و مسرور زی

آیدا دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ق.ظ http://daryaye-varoon.blogsky.com

وقتی ساعت ۱ شب باشه و تو از سیاهی بگی هیچ گس نمی فهمه.
ولی اگه ساعت ۱ صبح نخوابیده سیاه بشی همه فکر می کنن دیوونه ای.

چرا من دیگه با سیاه حال نمی کنم؟
چون همه می گن قشنگ می شی و من می خوام فقط سیاه باشم نه قشنگ؟؟؟
چرا می گن مشکی رنگ عشقه؟
چرا می خوان سیاه و بد نام کنن؟
مگه تا حالا جنده ندیدن؟
جنده رو که حتما نباید علنی کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد